محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

نی نی من

مادر بودن ...

مادر بودن خیلی سخته مخصوصا اگه تنها باشی و خودت وجود مادرتو توی جایی که نفس میکشی حس نکنی... پسرم... چندرشب پیش یک اتفاقی افتاد که البته بین کودکان شایعه اما دل منو خیلی به درد اورد... اینکه نمیتونستم برات کاری انجام بدم قلبمو اتیش می کشید... نصفه های شب وقتی بیدار شدی شیر بخوری یکدفعه گلوت گرفت سرفه های بدی کردی انگار حتی خوب نمیتونستی نفس بکشی... ما بخاطر خستگی بابایی که شب قبلش ماموریت بود خونه اقاجون موندیم. وقتی دیدم اینطوری شدی اولش چندبار زدم پشتت ولی فایده نداشت. بلند شدم که برات اب بیارم ولی یکدفعه اومدی دنبالم و زدی زیر گریه مادرجون بیدار شد و گفت باید ببریمت درمونگاه. بهم دلداری داد و گفت چیز خاصی نیست و مثل اینکه عمو محمد هم ...
31 فروردين 1393

9 ماهگی - اولین عید با هم :)

سلام عزیز دلم خیلی وقت بود نیامده بودم پای کامپیوتر چون انقدر شیطوون شدی که اصلا یادم رفته بود که یک زمانی چقدر میامدم اینجا! و اصلا هیچ کاری نمی تونم انجام بدم حتی خوندن کتاب چون هرکاری می خوام انجام بدم گریه می کنی و میای دنبالم و خیلی بهم وابسته شدی. الان در حالی این خاطره رو دارم مینویسم که شما کم کم قدم به دنیای 10 ماهگی میذاری و 9 ماهت تمام میشه. امروز یازدهم فروردین ماه هست و ماعید انچنانی بخاطر مشغله زیاد بابا نداشتیم. موقع تحویل سال ساعت 8 و بیست دقیقه شب بود که ما توی راه جمکران بودیم سلامی به آقا دادیم و رفتیم خونه آقاجون. فردا ظهر هم رفتیم بسمت گرمسار که مامانی و باباحاجی با خاله مرضیه اینها رفته بودند مشهد و دایی رضا و دای...
13 فروردين 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد